کتاب قلعه حیوانات شاهکار جورج اورول رمانی کوتاه و تمثیلی است که به داستان جمعی از جانوران اهلی درون یک مزرعه میپردازد. این حیوانات در حرکتی انقلابی، انسانها را از مزرعهشان بیرون میکنند و خود ادارهی آنجا را به دست میگیرند تا جامعهای همراه با برابری و رفاه ایجاد کنند.
در این اثر به یاد ماندنی رهبری جنبش حیوانات را خوکها به عهده دارند ولی پس از مدتی این خوکها به فرماندهی خوکی به نام ناپلئون، به گروهی ستمگر تبدیل شده و به بهرهکشی از سایر حیوانات روی میآورند و هر مخالفتی را شدیداً سرکوب میکنند.
رمان قلعه حیوانات (Animal Farm)، وضعیت سیاسی شوروی تحت نفوذ استالین را با ادبیاتی قدرتمند نقد کرده است. این کتاب اشارهای آشکار و هنرمندانه به تغییر رفتار و دیدگاه استالین دارد چرا که استالین در ابتدای امر به دنبال جامعهای آرمانگرا بود و بعدها به تمام عقاید خود پشت کرد.
جورج اورول (George Orwell)، در اثر جاویدان خود، انقلاب 1917 روسیه و به انحراف کشیده شدن آن به وسیلهی نخبگان شیاد حکومت استالین را به تصویر کشیده است و نقش هر کدام از افراد را بررسی میکند. در این کتاب نیز هر یک از شخصیتهای کتاب قلعه حیوانات نماد یک شخصیت معروف سیاسی و اجتماعی هستند؛ ناپلئون نمادی از رهبران مستبد و کمونیستی مانند استالین، اسنوبال تمثیلی از کسانی است که قربانی یک انقلاب میشوند. میجر پیر هم میتوان نماد نظریهپردازان کمونیستی مانند مارکس و لنین دانست و در نهایت گوسفندان نیز نمادی از تودهی مردم هستند که بدون هیچ تفکری از رهبران مستبد پیروی میکنند.
افتخارات و جوایز کتاب قلعه حیوانات:
- برندۀ جایزهی هوگو برای بهترین رمان سال 1996
- فیلمی بر اساس این رمان و با همین عنوان به کارگردانی جان استفنسون در سال 1999 ساخته شده است.
در بخشی از کتاب قلعه حیوانات میخوانیم:
پس از اسبها، موریل بز سفید و بنجامین الاغ، وارد شدند. بنجامین، سالخوردهترین و بدخلقترین حیوان مزرعه بود. کم حرف میزد و اگر سخنی میگفت، تلخ و پرکنایه بود. مثلاً میگفت: خداوند، به من دم عطا کرده که مگسها را برانم، ولی کاش نه دمی میداشتم و نه مگسی آفریده شده بود. بین همهی حیوانات مزرعه، او تنها حیوانی بود که هیچوقت نمیخندید و اگر علت را میپرسیدند، میگفت: چیز خنده داری نمیبینم. معذلک، بیآنکه نشان دهد، به باکسر ارادتی داشت. این دو، یکشنبهها را بیآنکه حرفی بزنند، در کنار هم، در چمنزار پشت باغ میوه، به چرا میگذراندند. دو اسب، تازه جابهجا شده بودند که یک دسته جوجه مرغابی که مادرشان را از دست داده بودند، جیرجیرکنان، دنبال هم وارد شدند و از این سو به آن سو، پی جایی میگشتند که زیر پا لگد مال نشوند. کلوور، با دو پای جلوی بزرگ خود، برای آنان حصار مانندی ساخت و آنها، میان آن آشیان گرفتند و فوراً به خواب رفتند.
در آخرین لحظه، مالی، مادیان خل سفید قشنگ که درشکهی تکاسبهی آقای جونز را میکشید، درحالیکه حبه قندی میجوید، با ناز و ادا وارد شد. در محلی نسبتاً جلو نشست و مشغول ور رفتن با یال سفیدش شد، به این امید که به روبان قرمزی که به آن بافته شده بود، توجه شود. بعد از همه، گربه آمد که طبق معمول، برای پیدا کردن گرمترین جا به اطراف نظری انداخت و بالاخره خود را با فشار، میان باکسر و کلوور جا کرد و در آنجا با خاطری آسوده، به خرخر پرداخت و یک کلمه هم از سخنرانی میجر را نشنید.
تمامی خدمات اين وب سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعاليتهای اين سايت تابع قوانين و مقررات جمهوری اسلامی ايران است.
تـمـامـی حـقـوق بـرای فـروشـگـاه کــتــابــوفــن مـحـفـوظ اسـت.