در قسمتی از متن پشت جلد کتاب، که از کتاب ما نیز مردمی هستیم انتخاب شده، آمده است:
در کتاب جای خالی سلوچ با زندگی یک خانواده و در مقیاس گستردهتری با زندگی مردم یک روستا آشنا میشویم که در کنار توصیفات قوی و پررنگ نویسنده، با ریز و درشت روزمرگی شخصیتهای داستان آشنا میشویم. این کتاب در حقیقت سعی میکند تقدیرِ زندگیِ زنانی همچون «مرگان» را نشان دهد که در جای جایِ ایران حضور دارند و پابهپای مردان کارهای دشوار و سختی انجام میدهند و در سختکوشی هیچ کم از مردان ندارند؛ زنانی که در تمامِ عمر حتی یک روز هم رنگِ خوشی را نمیبینند امّا خم به ابرو نمیآورند و با وجودِ همهٔ اتفاقاتی که ممکن است دهها مرد را از پا بیندازد، میجنگند.
رمان جای خالی سلوچ همانطور که از اسمش مشخص است، از یک فقدان صحبت میکند، از یک جای خالی که حاصل رفتن «سلوچ» است و در ادامه بار سنگینی که ایجاد کرده و باعث شده، محمود دولتآبادی نشان دهد زنان هم از عذاب زندگی هیچ کم از مردها ندارند.
روایت داستان کتاب جای خالی سلوچ از همینجا شروع میشود. «سلوچ» یک صبح زمستانی از خواب بیدار شده و خانوادهاش را رها میکند و میرود. همسر و دو پسر و دخترش را بی هیچ خبری ترک میکند. «سلوچ» هیچ کسب و کار حسابی ندارد و به دنبال کار روانه شهر میشود. شروع کتاب نیز لحظه بیدار شدن «مِرگان» همسر «سلوچ» و ناپدید شدن او را به تصویر میکشد:
مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود. بچهها هنوز در خواب بودند: عباس، اَبراو، هاجر. مرگان زلفهای مقراضی کنار صورتش را زیر چارقد بند کرد، از جا برخاست و پا از گودی دهنۀ در به حیاط کوچک خانه گذاشت و یکراست به سر تنور رفت. سلوچ سر تنور هم نبود. (کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولتآبادی – صفحه ۷)
در قسمتی از متن پشت جلد کتاب، که از کتاب ما نیز مردمی هستیم انتخاب شده، آمده است:
تمامی خدمات اين وب سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعاليتهای اين سايت تابع قوانين و مقررات جمهوری اسلامی ايران است.
تـمـامـی حـقـوق بـرای فـروشـگـاه کــتــابــوفــن مـحـفـوظ اسـت.