«از مرگ نمیترسیدم، از گیر افتادن میترسیدم. دم را که فرو میدادم تا بازدم نمیدانستم چه بلایی سرم میآید، در هراس این بیخبری میخواستم از تنم فرار کنم. میخواستم پر باز کنم و یکباره بگریزم، اما توی تنم گیر افتاده بودم.» عباس معروفی در کتابِ «تماما مخصوص» که سال 1389 در آلمان نوشت و بسیاری آن را نوعی زندگینامه خودنوشت او میدانند، از مرگ مینویسد و از هراس ناشناختهای که در او ریشه دارد، و شاید چیزی شبیه «گیر افتادن» باشد.
تمامی خدمات اين وب سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعاليتهای اين سايت تابع قوانين و مقررات جمهوری اسلامی ايران است.
تـمـامـی حـقـوق بـرای فـروشـگـاه کــتــابــوفــن مـحـفـوظ اسـت.